در پی دو جنگ جهانی بزرگ میان کشورهای اروپایی و همپیمانانشان در قرن ۲۰، که منتهی به تشکیل سازمان ملل متحد گردید، مفهوم تازه ای از جنگ های نیابتی به وجود آمد؛ چون جنگ در زندگی بشر یک پدیده اجتناب ناپذیر است؛ زیرا رقابت میان دولتها، خواهی نخواهی به جنگ منتهی میشود و جنگ تنها وسیله ای است برای رسیدن به صلح موقت.
از اینجا بود که مفهوم جنگهای نیابتی به میان آمد. این جنگهای نیابتی باید در بیرون از قاره اروپای جنگ زده و خسته و در سرزمین های مستعمره و توسط فرزندان آنها که هیزم جنگهای جهانی بودند، صورت میگرفت.
در جنگ های پسا استعمار، ملتهای مستعمره هر یک با یکی از اطراف درگیر همپیمان شدند و به نیابت از آنها با هم جنگیدند و این جنگهای نیابتی کوچک، بجای جنگهای بزرگ ادامه یافت تا این که بشریت به هیولای بزرگ بمب هستهای، دست پیدا کرد.
پس از اختراع بمب هستهای، توازن هستهای و هراس هستهای در جهان حاکم شد و از آن، مفهوم تازهای از جنگ زاده شد به نام جنگ سرد که در حقیقت مرادف همان جنگ نیابتی بود.
طبعا به یاد داریم که پس از جنگ جهانی دوم، دنیا به دو اردوگاه تقسیم شد؛ اردوگاهی به نام جهان آزاد به رهبری ابرقدرت ایالات متحده آمریکا و اردوگاه سوسیالیسم به رهبری ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی.
این ابرقدرتها، با مداخله در سایر مناطق جهان جنگهای کوچکی را راه انداختند که منتهی به شکستشان گردید، چنانچه آمریکا در ویتنام و اتحاد شوروی در افغانستان به چنین سرنوشتی مبتلا شد. همچنان آمریکا در خلیج خوکها شکست خورد و جزیره کوبا در زیر ریش آمریکا به پایگاه هستهای اتحاد شوروی تبدیل گشت.
اما هرچند جنگهای بزرگ با توجه به دلایلی که ذکر کردیم، رخ نداد. اما قدرتهای بزرگ، سازمان ملل متحد را تأسیس کردند که در حقیقت بازگشت به جنگ بود، اما با مفهوم تازه، یعنی جنگ های نیابتی. یکی از مصادیق عملی این نوع جنگها، جنگ شبه جزیره کره بود که آمریکا زیر پرچم سازمان ملل متحد، آن را رهبری میکرد.
از زمانی که سنگ بنیاد سازمان ملل متحد، در پی جنگهای بزرگ جهانی در دهه چهل قرن بیست گذاشته شد، این سازمان به تریبونی برای صلح تبدیل شد، در حالی که شورای امنیت آن، در انحصار کشورهای بزرگ قرار گرفته، میزی مدوری برای تصمیمگیریهای آنان گردید که با استفاده از سلاح وتو، جنگهای نیابتی را در دهه شصت مدیریت میکردند.
در زمانی که آتش جنگهای نیابتی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، زبانه میکشید، نیکیتا خروشچف با کفش خود بر تریبون سازمان ملل متحد کوبید و با این کار وظیفه اساسی سازمان ملل متحد را به خوبی بیان کرد.
با فروپاشی اتحاد شوروی، مفهوم جنگ سرد تغییر کرد و ایالات متحده آمریکا به پلیس جهان مبدل گشت و سازمان ملل متحد، سازمانی برای ایالات متحده آمریکا گردید. با فروپاشی اتحاد شوروی، جهان دو قطبی به قطبهای متعدد تقسیم گردید و تعدادی از کشورهای دیگر، صاحب نیروی هستهای شدند و کشورهای دارنده اقتصاد قوی، در زمره ابرقدرتها به حساب رفتند. در نتیجه فشارها بر کشورهای موسوم به جهان سوم، کاهش یافت.
هرچند با پایان یافتن جنگ سرد، جنگ نیابتی در جهان سوم، پایان یافت، اما قلب جهان یعنی خاورمیانه از آن مستثنی قرار گرفت و جنگ سرد به مفهوم تازهای به نام جنگ بر ضد تروریسم بین المللی در خاورمیانه راه اندازی شد. جنگ بر ضد تروریسم بین المللی، در حقیقت همان تروریسم دولتی است که در دهه های پنجاه و شصت، به آمریکا نسبت داده میشد، اما آمریکا با مهارت، مفهوم آن را به جنگ بر ضد تروریسم بین المللی، تغییر داد.
پس از بحران اقتصادی بزرگ در سال ۲۰۰۸ و در پی انقلاب بهار عربی در سال ۲۰۱۱ و پیش از سیطره سایبری بر تمام عرصه های زندگی، جهان دیگرگون شد و غرب وارد مرحله جدیدی گردید، شبیه به حالتی که در پی جنگ جهان دوم داشت. در این اوضاع و احوال بود که ترامپ وارد عرصه سیاست شد و سازمان ملل متحد را به ابزاری برای اداره جنگهای نیابتی، زیر نام جنگ بر ضد تروریسم بین المللی، تبدیل کرد و خاورمیانه پایگاه تروریسم بین المللی و اسلام تولیدگر آن تلقی گردید.
اکنون جنگهاییکه بر ضد تروریسم بین المللی در خاور میانه جریان دارد، مواد سوختش نفت و ایدئولوژیاش جنگ دینی است که در آغاز بر ضد الحاد و بیخدایی اعمال میشد، اما حال، بر ضد اسلام افراطی.
اکنون ملل متحد به منبری میماند که از فراز آن آیتهای ترامپ تلاوت میشود و فتواهای جنگ نیابتی صادر می شود. حال، ترامپ همچون یک گاو وحشی با سر پوکش به هر طرف شاخ میزند و جهان در حالی که عقل گذشته اش را از دست داده از درک مفاهیم جدید ناتوان است.
حال، ملل متحد، تبدیل به منبری برای فرمانده جنگهای نیابتی در جهان شده است که خود از نتایج و عواقب کارش بی خبر است.
© IndependentArabia